پیامبر (صلی الله علیه وآله):
اِذا حَمَلَتِ المَرأَةُ کانَت بِمَنزِلَةِ الصّائِمِ القائِمِ المُجاهِدِ بِنَفسِهِ وَ مالِهِ فى سَبیلِ اللّه ...
هنگامى که زن باردار مى شود ، همانند روزه دارِ شب زنده دار و مجاهدى است که با جان و مالش در راه خدا جهاد مى کند ... (امالى صدوق، ص 496، ح 678)
روزهای سختی را میگذرانم ... هر روز حالی جدید و حالتی جدید ... گاهی حالتم آنچنان به هم میریزد که فکر میکنم دیگر نمیتوانم زندگی کنم! و با کمک گرفتن از این حدیث به خوبی میفهمم که چه وظیفه سنگینی به دوش دارم...
کوچولوی دوست داشتنی من، هنوز ندیدمت، لمست نکرده ام، فقط و فقط در زمان چند ثانیه صدای قلبت را شنیدم و عاشقت شدم ... اینقدر دوستت دارم که وقتی درد و مشکلی به سراغم می آید حاضرم درد و سختی را تحمل کنم و دارویی مصرف نکنم تا خدای نکرده مشکلی برایت پیش نیاید. کم کم حس مادر بودن را درک میکنم. حس از خودگذشتگی که همیشه می شنیدم و هیچ تصویری از آن در ذهنم نبود. حالا خودم هرچقدر کم، ولی برایت از خودگذشتگی میکنم...
این روزها گاهی به حضرت مادر فکر میکنم. وقتی که محسنش در شکم بود و حتما روزها با او صحبت میکرد، و حتما برایش از خودگذشتگی هایی داشت ... ولی یک چیز جالب ذهنم را مشغول کرده ... وقتی حضرت مادر بین در و دیوار بود و شاید می دانست چه بلایی بر سر دردانه اش می آید، چطور حاضر شد آنجا بماند و مقاومت کند و نه از جان خودش که از جان جگرگوشه اش بگذرد؟!
اینجاست که اهمیت حفظ ولایت و اسلام را بهتر از قبل درک میکنم... یعنی می شود من به جایی برسم که بتوانم فرزندم را فدای اسلام کنم؟ فرزندی که هنوز ندیده عاشقش شدم و میگویند هنوز اول راهی و هر روز شدت این دوست داشتن بیشتر می شود ...
خدای مهربانم میدانم تا به امروز مادر خوبی برایش نبوده ام، کمکم کن بتوانم باقی راه را آنگونه که میپسندی برایش مادری کنم تا ان شاالله بتواند سرباز لایقی برای امام زمانش باشد، الهی آمین ...
پ.ن: جالب است وقتی ماجرای حضرت مادر را به همسرم میگویم و از او میخواهم فقط لحظه ای خودش را به جای امیر مومنان بگذارد، حالت عجیبی پیدا میکند و خشم سراسر وجودش را میگیرد و از من میخواهد بحث را عوض کنم! فکر میکنم او هم فقط اندکی حال امامش را بیشتر از قبل میفهمد که من از درک آن عاجزم ...