شرح وصال

از خودم می‌گویم ... و شرح می‌دهم وقایع را تا وصال حضرت دوست ...

شرح وصال

از خودم می‌گویم ... و شرح می‌دهم وقایع را تا وصال حضرت دوست ...

از وقتی ازدواج کردیم با همسرم تصمیم گرفتیم که نگذاریم پدر و مادرم هیچ هزینه ای را به عنوان سیسمونی تقبل کنند. همسرم در این مسئله جدی تر از من پیگیر ماجراست که به هر نحوی شده خودش باید هزینه های فرزندش را از همین ابتدا تقبل کند. می گوید هرکس هر چقدر در توانش است برای رفاه فرزندش تهیه میکند و فکر نمیکنیم که برای تهیه ضروریات چند ماه اول زندگی نوزاد، نیازی به سختی و فشار مالی باشد. 

لیستی برای سیسمونی تهیه کرده ام و واقعا به این نتیجه رسیدم که اگر فقط ضروریات ابتدای زندگی نوزاد را تهیه کنیم هزینه خیلی کمی دارد. مثلا هیچ لزومی برای خرید تخت (آن هم از این تختهای شیک که تا نوجوانی قابل استفاده است) نمیبینم. چون هم تا مدتها بچه نمیتواند در آنها بخوابد، هم ممکن است وقتی بزرگتر شد مدل و رنگ تختش را نپسندد (مثل خواهرزاده ام که الان که 9 ساله شده سرویس خوابش را دوست ندارد و میگوید اجازه میدادید خودم بیایم و رنگش را انتخاب کنم!!!) و هم برای ما که فعلا مستاجر هستیم و شاید هر سال باید نقل مکان کنیم اضافه کردن اسبابهای جاگیر و فضا پرکن واقعا سخت است.

در مورد کمد هم قرار شد اگر تا آن موقع مشکل مالی نداشتیم و توانش بود یک کمد ساده و ارزان تهیه کنیم فقط برای اینکه جایی برای لباسهایش باشد. از سرویس کالسکه هم شاید فقط دو سه موردش را که واقعا لازم میشود تهیه کنم. این از قسمتهای سنگین سیسمونی! و بقیه هم لباس و رختخواب و ... که از هر کدام به اندازه نیاز نوزاد تهیه میکنیم ...

ان شاالله یک روز بیاید و این چشم و هم چشمی ها و اسراف ها برچیده شود ...

  • بانوی شیعه

برادران شهیدم ...


برایم از آن روضه هایی بخوانید که با دست بسته برای غربت مولا و دستهای بسته اش میخواندید ...


و اما امروز ...


در این بحبوحه روزگار اسلام و در این آخرین روزهای ماه شعبان، شاید همگی با هم آمده اید که به ما بگویید با دستان بسته هم می شود پرچم اسلام را برافراشت ...

  • بانوی شیعه

همیشه با خودم فکر میکنم فلسفه تهیه سیسمونی توسط خانواده دختر از کجا آمده و چی شده که الان اینطوری برای خیلیا یه معضل شده! بزرگترها میگویند زمان قدیم که جوانها خیلی زود ازدواج میکردن و خیلیم زود بچه دار میشدن هزینه جشن عروسی با پدر داماد بوده و هزینه  جهیزیه و سیسمونی با پدر عروس. شاید برای اینکه این زوج جوان زودتر و راحتتر سامون بگیرن ... و جالب اینکه این هزینه عروسی و سیسمونی فقط و فقط در حد توان خانواده ها بوده و هرکس از نظر مالی غنی تر بوده خب بیشتر برای فرزندش هزینه میکرده. تا اینجا با خرید سیسمونی مشکلی ندارم چون واقعا امر پسندیده ای است برای کمک به زوجهای جوان ... زوج هایی که اغلب با سن زیر 20 سال به خونه بخت میرفتن و از نظر مالی نیاز به کمک داشتند. مادرم تعریف میکنه که قدیم تر ها نهایت هزینه یک جشن عروسی، یه شام ساده بوده و کمی طلا برای عروس خانم! نه سالن آنچنانی و نه لباس و آرایشگاه میلیونی و نه هیچ هزینه بیخود دیگر! خرج سیسمونی هم چند دست لباس و رختخواب و مایحتاج اصلی نوزاد نهایتا تا یک سال ... به همین سادگی، به همین خوشمزگی ...

ولی من با آداب و رسوم خرج کردن این روزها برای ازدواج و سیسمونی به شدت مشکل دارم! اینکه جوانها بخاطر شرایط مالی و اینکه نمیتوانند عروسی آنچنانی بگیرند تا بعد از 30 سالگی فکر ازدواج را هم نمیکنند و بعد از آنکه تصمیم به ازدواج میگیرند و با قرض و وام و هزار سختی دیگر جشن آنچنانی برپا میکنند، با جهیزیه سنگین! و مجبورند بخاطر شرایط سخت مالی که برای خودشان ایجاد کرده اند مدتها قید بچه دار شدن را بزنند ... 

و تازه بعد از اینکه تصمیم به بچه دار شدن میگیرند نمیدانم چرا این وسط پدر عروس است که باید میلیونها تومان هزینه کند و سیسمونی را برای فرزند پسر و دختری که حقوق ماهیانه شان چندین برابر حقوق پدر عروس خانم است تهیه کند!! آن هم نه از آن سیسمونی های ساده!!! 

اینها را که میگویم با چشم خودم در اطراف و فامیل دیده ام و هیچوقت نتوانستم هضمش کنم ... برای مثال یکی از اقواممان که شرایط مالی خیلی خوبی ندارد، پدر عروس مستاجر است با یک کار قراردادی و حقوق ناچیز ... 4 سال پیش حدود 20 میلیون جهیزیه برای دخترش تهیه کرد که همه انگشت به دهان مانده بودند و معلوم نیست تا کی قرار است قسط تهیه آن لوازم را بدهد. یا یکی از دوستانم که باردار است و اسم مذهبی بودن را یدک میکشد، پدرش برای سیسمونی فرزندش حدود 5 میلیون ناقابل هزینه کرده و  تازه میگوید چیز زیادی نگرفته ایم!


ادامه دارد ...

  • بانوی شیعه

هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است. (استاد اخلاق میرزا اسماعیل دولابی)

از وقتی مشکلاتم بیشتر شده به این جمله حاج آقا دولابی خیلی فکر میکنم! اینکه مدتی است در زندگیم گیری پیش آمده و دلیلش را نمیدانم ... از خدا طلب کردم و به امام رضا علیه السلام متوسل شدم که به من بفهماند خدا با من چه کار دارد؟! در کمال ناباوری در کمتر از چند ساعت جوابم را دریافت کردم ... به پیشنهاد یکی از دوستانم سخنرانی حاج آقا پناهیان با نام «چگونه امتحان می شویم؟» را گوش کردم و تحولی بزرگ در من ایجاد شد ... سخنرانی برایم طوری بود که انگار حاج آقا پناهیان صرفا این سخنرانی را بخاطر من انجام داده و خطابش به من است ... با شنیدن این سخنرانی  دانستم که هر آنچه در زندگی برایم اتفاق می افتد برای این است خدای مهربانم، نقاط ضعفم را به نقاط قوت تبدیل کند ...

حاج آقا پناهیان فرمودند: مهم ترین عامل تعیین کننده مقدرات در زندگی «امتحان» است. ما همیشه در حال امتحان هستیم و هدف امتحانات الهی را امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام خیلی زیبا در خطبه ۱۹۲ نهج البلاغه (خطبه قاصعه) بیان می فرمایند:

«...خداوند مخلوقات خود را با امورى که آگاهى ندارند آزمایش مى ‏کند، تا بد و خوب تمیز داده شود، و تکبّر و خودپسندى را از آنها بزداید، و خود بزرگ بینى را از آنان دور کند ...»

درواقع هدف امتحان از نگاه امام علی علیه السلام این است که در طول عمر خداوند میخواهد تکبر را از قلوب بندگان خارج کند ... (چون ما دائما در حال تولید تکبر هستیم!!)

باید از چیزهای دنیوی بیشتر گسستگی ایجاد کرد ... بنا نیست پیوند بین انسانها شدید شود. ازدواج هم امتحان است و خیلی از امتحانها برای قطع کردن اتصالهای دنیوی است.


نمیدانم چگونه از امام رئوفم تشکر کنم که این گونه با کوچکترین توسلی راه را نشانم دادند و مرا از این هول و اضطراب و سختی نجات دادند ...

  • بانوی شیعه

روزهای سختی را میگذرانم ...

حال جسمی ام که تعریفی ندارد! خانمهایی که این روزها را گذرانده اند حالم را بهتر میفهمند، حال روحی ام هم ... بماند!

حدود 5 ماه است که وسایل منزل را جمع کرده ایم که اسباب کشی کنیم و هنوز موقعیتش پیش نیامده چون هر بار که قصد رفتن میکنیم همسرم را برای کارش به ماموریت جدیدی میفرستند و من باید منزل پدرم بمانم! پدر و مادرم در این مدت برایم سنگ تمام گذاشته اند، مخصوصا از وقتی که فهمیدند مادر شده ام نگذاشته اند دست به سیاه و سفید بزنم ولی خودم خجالت میکشم. اینکه بخاطر شرایط من همه مسافرتهایشان را کنسل کرده اند، اینکه مادرم با وجود کمر درد شدید مدام در حال پخت و پز و کارهای خانه است و نمیگذارد آب در دلم تکان بخورد، اینکه حتی ساعت تلویزیون دیدنشان را با خواب و بیداری من هماهنگ کرده اند که نکند برمن سخت بگذرد! اینکه پدرم وقتی که خانه باشد با وجود خستگی از کار روزانه مرا تا آزمایشگاه، سونوگرافی یا هرجا که بخواهم میبرد و من فقط و فقط حس شرمندگی همه وجودم را فرا میگیرد ... 

خیلی سخت است وقتی بعضی روزها و شبها شدیدا به وجود همسرت نیاز داری و او نباشد، وقتی دلم میگیرد و میخواهم یک دل سیر گریه کنم و نمیتوانم چون مادرم میبیند و نگرانم می شود! وقتی از صبح تا شب منتظر تماس همسرت مینشینی که با حرفهایش آرام شوی و وقتی تماس میگیرد خیلی خسته و کسل است و این تویی که باید او را آرام کنی و بخندانی تا غمهایش را فراموش کند و وقتی گوشی را قطع میکند تو میمانی با یک بغض سنگین در گلو ... 

روزهای سختی را پشت سر میگذارم به امید اینکه ان مع العسر یسرا ...

التماس دعا

  • بانوی شیعه

پیامبر (صلی الله علیه وآله):

اِذا حَمَلَتِ المَرأَةُ کانَت بِمَنزِلَةِ الصّائِمِ القائِمِ المُجاهِدِ بِنَفسِهِ وَ مالِهِ فى سَبیلِ اللّه ...

هنگامى که زن باردار مى شود ، همانند روزه دارِ شب زنده دار و مجاهدى است که با جان و مالش در راه خدا جهاد مى کند ... (امالى صدوق، ص 496، ح 678)

روزهای سختی را میگذرانم ... هر روز حالی جدید و حالتی جدید ... گاهی حالتم آنچنان به هم میریزد که فکر میکنم دیگر نمیتوانم زندگی کنم! و با کمک گرفتن از این حدیث به خوبی میفهمم که چه وظیفه سنگینی به دوش دارم...

کوچولوی دوست داشتنی من، هنوز ندیدمت، لمست نکرده ام، فقط و فقط در زمان چند ثانیه صدای قلبت را شنیدم و عاشقت شدم ... اینقدر دوستت دارم که وقتی درد و مشکلی به سراغم می آید حاضرم درد و سختی را تحمل کنم و دارویی مصرف نکنم تا خدای نکرده مشکلی برایت پیش نیاید. کم کم حس مادر بودن را درک میکنم. حس از خودگذشتگی که همیشه می شنیدم و هیچ تصویری از آن در ذهنم نبود. حالا خودم هرچقدر کم، ولی برایت از خودگذشتگی میکنم...

این روزها گاهی به حضرت مادر فکر میکنم. وقتی که محسنش در شکم بود و حتما روزها با او صحبت میکرد، و حتما برایش از خودگذشتگی هایی داشت ... ولی یک چیز جالب ذهنم را مشغول کرده ... وقتی حضرت مادر بین در و دیوار بود و شاید می دانست چه بلایی بر سر دردانه اش می آید، چطور حاضر شد آنجا بماند و مقاومت کند و نه از جان خودش که از جان جگرگوشه اش بگذرد؟! 

اینجاست که اهمیت حفظ ولایت و اسلام را بهتر از قبل درک میکنم... یعنی می شود من به جایی برسم که بتوانم فرزندم را فدای اسلام کنم؟ فرزندی که هنوز ندیده عاشقش شدم و میگویند هنوز اول راهی و هر روز شدت این دوست داشتن بیشتر می شود ...

خدای مهربانم میدانم تا به امروز مادر خوبی برایش نبوده ام، کمکم کن بتوانم باقی راه را  آنگونه که میپسندی برایش مادری کنم تا ان شاالله بتواند سرباز لایقی برای امام زمانش باشد، الهی آمین ...

پ.ن: جالب است وقتی ماجرای حضرت مادر را به همسرم میگویم و از او میخواهم فقط لحظه ای خودش را به جای امیر مومنان بگذارد، حالت عجیبی پیدا میکند و خشم سراسر وجودش را میگیرد و از من میخواهد بحث را عوض کنم! فکر میکنم او هم فقط اندکی حال امامش را بیشتر از قبل میفهمد که من از درک آن عاجزم ...

  • بانوی شیعه